یکشنبه 20 مهر 1404
خانهاخبار مهم*موزه‌ای که سوخت، نسلی که جا ماند*

*موزه‌ای که سوخت، نسلی که جا ماند*

تحلیل مردم‌شناختی از فاجعه خاموش موزه هنرهای معاصر اهواز

اهواز، شهری که روزگاری صدای ساز و رنگ و اندیشه از آن به گوش می‌رسید، امروز شاهد ویرانی نمادهایی است که می‌توانستند حافظه فرهنگی نسل‌های آینده باشند. موزه هنرهای معاصر اهواز، نه فقط یک ساختمان، بلکه نشانه‌ای از«خودآگاهی فرهنگی»مردم خوزستان بود، مکانی که می‌توانست پیوند میان سنت و نوگرایی را معنا بخشد.

 اما هفت سال واگذاری به دست افراد فاقد صلاحیت، کافی بود تا چراغ هنر در این موزه خاموش شود و روح شهر در غبار بی‌توجهی فرو رود.

در مردم‌شناسی، فضاها حامل معنا هستند. یک موزه، صرفاً انباری از اشیاء نیست، مکانی است برای شکل‌گیری گفتگو، حافظه جمعی و بازتولید هویت. وقتی موزه‌ای چون موزه هنرهای معاصر اهواز به بهره‌بردار غیرمتخصص سپرده می‌شود، در واقع بخشی از هویت فرهنگی مردم از دست می‌رود.

این مکان، که باید مأمن خلاقیت جوانان، هنرمندان و پژوهشگران باشد، به محلی برای فراموشی و تخریب بدل شد، به بیغوله‌ای که نه تنها تابلوهای نقاشی و آثار ارزشمند، بلکه رؤیاهای نسلی از جوانان را بلعید.

هر جامعه‌ای اگر بستر بازنمایی هنری خود را از دست بدهد، به مرور دچار«فقر نمادین» می‌شود. خوزستان، استانی با غنای قومی، زبانی و فرهنگی کم‌نظیر، نیازمند موزه‌هایی بود که این تنوع را به زبان هنر روایت کند. اما بی‌توجهی مدیریتی، واگذاری غیرکارشناسی و فقدان نظارت سبب شد این فضا از کارکرد اصلی خود تهی شود.

اشیای موزه‌ای گم شدند، تابلوها غبار گرفته و شکسته شدند و زیرساخت‌های فرهنگی نابود شدند. این خسارت تنها مادی نیست، نابودی حافظه‌ی جمعی است .در مردم‌شناسی، هر گسست فرهنگی از این دست، «زخم نمادین» بر پیکر جامعه به جا می‌گذارد.

برای جوانان، دیدن اثر هنری، گفتگو با خالق اثر و لمس فضای فرهنگی، تجربه‌ای است که جهان‌بینی آنان را شکل می‌دهد. محرومیت از چنین فضاهایی به معنای «بی‌تجربگی فرهنگی» است. نسلی که می‌توانست در این موزه پرورش یابد، امروز یا مهاجرت کرده، یا به حاشیه رانده شده، یا در خستگی اجتماعی غوطه‌ور است.

وقتی یک شهر موزه ندارد، جوانش رؤیا ندارد و جامعه‌ای که رؤیاهای فرهنگی خود را از دست می‌دهد، دیر یا زود دچار خشونت، بی‌اعتمادی و بی‌ریشگی می‌شود.

نوجوانی ، فصل کشف و تجربه است، زمانی که ذهن و دل انسان تشنه‌ی معنا، زیبایی و تعلق است. موزه هنرهای معاصر اهواز می‌توانست برای نوجوانان خوزستانی همان جایی باشد که «چشم دیدن » را می‌آموزند جایی برای درک رنگ، صدا، خلاقیت و گفت‌وگو با جهان.

اما با بسته شدن درهای این موزه، نسلی از نوجوانان از دیدن و لمس هنر محروم ماندند.  آنان که می‌توانستند با دیدن یک نقاشی بومی یا تابلو از هنرمند محلی، هویت خود را کشف کنند، در هیاهوی بی‌فرهنگی و بی‌تفاوتی گم شدند.

در مردم‌شناسی، نوجوانانی که از فضاهای فرهنگی و هنری دور می‌مانند، دچار« فقر نمادین » می‌شوند. این فقر، بی‌صدا اما عمیق است، باعث می‌شود جوان امروز در برابر زیبایی حساس نباشد، در برابر زشتی واکنشی نشان ندهد، و در برابر ریشه‌های فرهنگی خود بی‌تفاوت بماند.

اگر موزه‌ها کلاس‌های غیررسمی تمدن‌اند، نوجوانان خوزستانی از این کلاس محروم ماندند. آن‌ها فرصت نیافتند تا با هنر گفت‌وگو کنند، با گذشته پیوند بگیرند و با آینده خیال‌پردازی کنند.

موزه هنرهای معاصر می‌توانست برای مدارس و مراکز آموزشی، کارگاه زنده‌ای از یادگیری غیرمستقیم باشد، نوجوانان می‌توانستند با مشاهده آثار، ذوق هنری، تخیل اجتماعی و درک زیبایی را در خود پرورش دهند.اما این فرصت با نابودی موزه از میان رفت و«تربیت زیبایی‌شناختی» در نسل جدید دچار خلأ شد.

در غیبت چنین تجربه‌هایی، نوجوانان به‌تدریج به سوی سرگرمی‌های سطحی و مصرفی گرایش یافتند، جای الهام را تقلید گرفت، جای تخیل را اضطراب پر کرد، و جای گفتگو با اثر هنری را سکوت و بی‌حسی.

در واقع، موزه هنرهای معاصر می‌توانست پلی باشد میان مدرسه و زندگی، میان آموزش رسمی و تجربه آزاد.

هر نوجوانی که پای در این موزه می‌گذاشت، نه فقط بیننده‌ی تابلوها، که جست‌وجوگرِ معنا در جهان خود می‌شد. تعطیلی موزه یعنی بستن درهای این جست‌وجو.

از دید مردم‌شناسی، محرومیت فرهنگی به اندازه‌ی محرومیت اقتصادی خطرناک است، زیرا جامعه‌ای که نوجوانانش با هنر بیگانه‌اند، به‌تدریج قدرت خیال، همدلی و خلق را از دست می‌دهد.

از میان دیوارهای خاموش و تابلوهای غبارگرفته ی موزه هنرهای معاصر، صدای نسل خاموشی به گوش می‌رسد که اگر آن فضا حفظ می‌شد، امروز می‌توانستند هنرمند، پژوهشگر، یا حتی تماشاگر آگاه این سرزمین باشند.

از دست رفتن این موزه، از دست رفتن فرصت گفت‌وگو با آینده بود.

موزه‌ها در جهان امروز، مراکز گفت‌وگوی فرهنگی‌اند. موزه هنرهای معاصر اهواز می‌توانست سکوی تعامل میان اقوام و نسل‌ها باشد، می‌توانست محل شکل‌گیری کارگاه‌های هنری، روایت‌های محلی و حتی گردشگری فرهنگی باشد، اما با تعطیلی و تخریب آن، فرصت گفت‌وگو از بین رفت و جای آن را سکوت و فراموشی گرفت.

در نبود چنین مکان‌هایی، جوانان به سوی فضاهای مجازی یا خیابانی سوق پیدا می‌کنند که در آن‌ها زیبایی، خرد و گفتگو جای خود را به تقلید، پرخاش و بی‌هنری می‌دهد.

احیای موزه هنرهای معاصر اهواز تنها بازسازی یک ساختمان نیست، احیای «اعتماد به فرهنگ» است. این اقدام می‌تواند به بازگرداندن نشاط اجتماعی، ایجاد فرصت برای جوانان خلاق

احیای موزه هنرهای معاصر اهواز تنها بازسازی یک ساختمان نیست، احیای «اعتماد به فرهنگ» است. این اقدام می‌تواند به بازگرداندن نشاط اجتماعی، ایجاد فرصت برای جوانان خلاق و تقویت حس تعلق به شهر بانجامد.

فرسایش سرمایه فرهنگی، مقدمه فرسایش اجتماعی است. موزه‌هایی مانند این، چراغ‌هایی‌اند که اگر خاموش شوند، راه نسل‌ها در تاریکی گم می‌شود.

ماجرای موزه هنرهای معاصر اهواز، داستان از دست رفتن یک بنا نیست، روایت زوال بخشی از روح جمعی مردم خوزستان است.

هر تابلو سوخته، هر ظرف گمشده و هر دیوار ترک‌خورده، نشانی از شکستن پل میان گذشته و آینده است.

اکنون، بازسازی موزه، نه یک وظیفه اداری، بلکه یک مسئولیت تمدنی است، برای آنکه نسل بعد بداند که هنر، حافظه‌ی ماست، نه کالایی برای واگذاری.

بهنوش بساک کاظمی

19/7/1404

مقالات مرتبط

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

محبوب ترین

نظرات اخیر